گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان
 
قالب وبلاگ

اون شب هر چی ستاره بود اومده بودن واسه تماشا

مگه چه خبر بود ؟

می دونی چه خبر بود؟

نه؟

بذار بهت بگم :تو داشتی واسه همیشه می رفتی.

یادته؟

یادته چقد گریه کردم؟

یادته اسمونم داش گریه می کرد؟

بعد همه می گفتند پاییزه.اما هوا که ابری نبود.هیشکی جز من نفهمید ستاره ها بودن که گریه می کردن

می دونی وقتی بهت گفتم نرو .و تو گفتی دیگه دیره چه احساسی داشتم؟

ازت متنفر شدم .اونقد که دیوونه بار عاشقت شدم

می دونی قدم اول رو که برداشتی یاد چی افتادم؟

اون شب پاییری که قول دادی هیچ وقت ازم جدا نشی

اون شب رو یادته

می دونی کدوم شب رو می گم؟

اون شبی که تا صبح واسم گریه کرده بودی.اما الان چی.اصلا می دونی دلمو شکوندی؟

اصلا می دونی داغونم کردی؟

یادته منو اصلا به اسم صدا نمی کردی؟همش بهم می گفتی رها

یادته یه روز سرت رو شونه هام بود.بهم گفتی رها دیگه وقته رفتنه. بهم گفتی دارن صدام می کنن؟یادته بغضم ترکید

چقد پاییز رو دوس داشتی

یادته قدم دوم رو که برداشتی به عالم و ادم قسمت دادم تنهام نذاری؟

اما تو حتی نگاهمم نکردی.مثل روز اول که من اصلا نگات نکردم

فکرش رو بکن.همه زحمتها مو سپردی دست تقدیر.تو که می گفتی عشق یعنی تا ابد موندم .اونم با هم .پس چی شد چطوری می خوای جواب اشکامو بدی؟

می دونی قدم سوم رو که برداشتی دیگه مطمئن شدم تصمیمت رو گرفتی

اما خودت می گفتی دست خودم نیست.دارن می برنم

یادته قدم چهارم رو

داشتم التماس می کردم .بهت گفتم سودا.اگه منو دوس داری فقط یه بار فقط یه بار نگام کن 

اما تو حتی یه لحظه هم نگاه نکردی.

می دونی چقد تلخ اشک ریختن تو بارون؟

هیشکی گریت رو باور نمی کنه

چطوری می خوای جواب اشکامو بدی؟

نو که می گفتی خدا همه چیز رو می بینه. پس چی شد؟

یادته دیگه اشک نذاشت جلومو نگا کنم؟

وقتی با با دستای گلیم چشامو پاک کردم تو دیگه رفته بودی.

می دونی دیگه هیچی نداشتم.همه چیزم تو بودی اخه .اما تو هم که به قولت عمل نکردی.

یادته وقتی اخرین نامه رو دادی بهم چی گفتی ؟گفتی اینو بعد رفتنم بخون

من گفتم بازم که حرف رفتن رو زدی.اخه دل من خیلی کوچیک بود .

طاقت این حرفاتو نداشت.

اما تو ازم قول گرفتی.منم قبول کردم.

چقدر وفا دار بودی.اینو تازه بعد رفتنت فهمیدم

هیچ وقت یادم نمی ره نوشته بودی:

اتشم تب کرده ام از ترس خاکستر شدن.سلام رهای دوست داشتنیه من.الان فقط دارم گریه میکنم.

مثل خودت که الان داری گریه می کنی.

یه وقت دیوونه نشی منو فراموش کنیا.دیدی من تا اخر عمر به پات موندم.دیدی من تا اخر عمرعاشقت موندم.می دونی رها خدا منو بیشتر از تو دوی داره.اخه دیشب بهش گفتم خدا جونم من نمی تونم بی رها باشم.اگه یه اتفاقی براش بیفته من خودمو می کشم.پس منو زودتر از اون ببر پیش خودت.رها...رها...اااا...با تو هستما.گریه نکن دیگه به خاطر من.افرین پسر خوب.خوب دیگه دستام و چشام نمی خوان ادامه بدم .فک کنم دلشون گرفت.فقط اینکه رها من عاشقت بودم تا اخرین نفس اما حیف که یه کمی زود وقت رفتنم شد.راستی یادت نرهااااا.من به قولم عمل کردم.تا اخرین لحظه عمرم عاشقت موندم.تو هم اگه سودای عاشقت رو دوی داری .هیچ وقت فراموشم نکن.به خدای جداییها میسپارمت.دوست داره لحظه لحظه ی زندگیت سودا.سودای مسافر

می دونی اونشب انقد گریه کردم که کل سنگ مزارت خیس شده بود.

نوشتت اتیشم زد سودا اون شب.

چقدر سخت بدستت اوردم.چه راحت از دستت دادم..........................

قسمتی از کتاب رمانم با اسم(باغ گیلاس 15دقیقه بامداد)تقدیم به همه اونایی که دوسشون دارم انشا الله تا عید تموم میشه

التماس دعا

رها شب ساعت10:30


[ چهارشنبه 89/8/19 ] [ 10:25 عصر ] [ م.د(رها) ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 288
بازدید دیروز: 60
کل بازدیدها: 215716